رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

برای موش موشکم

این روزهای طوطی خونمون

سلام زیباروی من این روزها طوطی خونمون شدی البته این اسم رو خودت رو خودت گذاشتی تا بهت میگیم طوطی کیه میگی من طوطی کی هستی ؟؟؟ بابا دی بابا رو که داشتین  طبق معمول مامان هم که کشک حالا نمی دونم منظورت از بابادی باباجونه ، بابایی هر چی که هست یک بابادی میگی صدتا بابادی از اون لبای نازت میریزه بیرون البته مامانی هم زیاد میگه جیگرم حیف که الان خوابی وگرنه یک بوس آبدار ازت میکردم چقدر هوس کردم خلاصه که این دردونه ما یک بابایی شده که نگو و نپرس تازگی ها میگه بابا بیاد پی پی هامو بشوره خخخخخخ این هم از محاسن بابا دی بودنه دیگه اما از کارای فوق العاده این دخمری بازی کردن و شماره گرفتن و زنگ زدن به خاله هاست تا به دوستان...
5 آذر 1393

مهمونداری و سفر به بندر عباس

سلام و صد تا سلام بالاخره بعد از گذشت یک هفته اومدم تا بنویسم ماجرا از اون جایی شروع شد که دوست بابا عمو مهدی تصمیم گرفت با خانواده بیان کرمان روز تاسوعا حرکت کردن و ساعتای 4 بعداز ظهر رسیدن یک کوچولو هم داشتن بجز اقا مهدیار که چند ماهی ازت کوچکتره ولی قلدرتر و از اونجایی که تو برخورد اول هلت داد دیگه ازش میترسیدی چه جور و حاضر نشدی دیگه باهاش بازی کنی ولی با مهدیار میونت بهتر بود کلا با بزرگتر از خودت بیشتر میسازی عاشورا هم رفتیم ماهان اما باغ شازده بسته بود و نتونستیم بریم تو و ناهار رو توی پارک خوردیم اما دو روزی اینجا بودن هفته پیش درست پنج شنبه 15 آبان راه افتادیم رفتیم بندر عباس البته م...
22 آبان 1393

پاییز و شروع سرماخوردگی

دخترک ناز دونه من دو روزی هست که سرماخورده و چنان آب از بینی و چشماش سرازیر میشه که دل آدم کباب میشه دو روزی هست که صدای خنده ها و شادی بلندش تو خونمون نمی پیچه دیروز بردیمت دکتر گفت چیز مهمی نیست و حتی شربت سرماخوردگی هم نداد فقط ایبو پروفن و دیفن هیدرامین البته دکتر نیک نفس عادتش که زیاد دارو نده و توی دارو دادن خیلی مراعات میکنه ولی خدا کنه این سرماخوردگی  هم زود زود  خوب بشه خدا کنه هیچ بچه ایی مریض نباشه شب اول که تا صبح نخوابیدی دیشب هم چند باری بیدار شدی ولی بهتر از پریشب بود   توکل به تو
7 آبان 1393

جریان گوش قسمت پایانی

اما جریان گوش و سوراخ کردنش به کجا ها که نکشید  روز جمعه تصمیم گرفتیم گوشواره ها رو در بیاریم و طلاهای خودت رو بپوشیم نمیدونی به چه مکافاتی در آوردیم بابا دست ها و سرت رو چسبید ومن هم با هزار بسم االله در آوردم بماند که چقدر گریه کردی اما درآوردن همانا و اجازه ندادن برا پوشیدن گوشواره های خودت همانا..... دیگه انقدر گریه کرده بودی که من وبابا تصمیم گرفتیم عطای سوراخ کردن گوش رو به لقاش ببخشیم تنها چیزی که این وسط موند اون گریه های مظلومانت بود که کلی دلمون رو کباب کرد الان چند روزی گذشته و کم کم داره سوراخاش بسته میشه ولی همچنان اجازه نمی دی دست به گوشات بزنیم البته دلیل محکمی که تونست قانعم کنه که این اذیت ها رو بی سران...
7 آبان 1393

گواشواره های گوشش افتاده روی دوشش

در  یک اقدام عجیب ضربتی و صد البته شجاعانه من و بابایی رفتیم برای سوراخ کردن گوش رونیا (شنبه 26 مهر 93) رفتیم یک طلافروشی که پشت شیشش کلی تعریف کرده بود ولی این دختر ما بعد از سوراخ کردن اولین گوش جیغش به آسمون رفت کلی خودم رو سرزنش کردم که آخه مگه سرت درد میکرد بماند که به زور و بلا دومیش رو هم سوراخ کردیم شب اول که تا صبح ناله میکردی و گریه کردی و نخوابیدی ولی بعد از اون بهتر شدی ولی هر کار میکنم نمیزاری پماد بمالم و این کار رو سخت میکنه خدا کنه که حداقل زخم نشه الان سه روزی از اون شب گذشته و هنوز نه حموم  رفتی و نه گذاشتی لباست رو در بیارم خدایا کمک کن مثل همیشه که تنهامون نذاشتی این مرحله از زندگی کودکم هم با ...
29 مهر 1393

بیست و هفتمین ماه

خیلی وقته دیگه از ماهگردا برات ننوشتم دلیلش هم اینه که حس میکنم قشنگیش به اینه که تولد سالی یک بار باشه اما قضیه این ماه فرق میکنه چند وقتی هست که مدام فیلم تولدت رو نگاه میکنی و باهاش کلی حال میکنی حتی شمع ها رو فوت می کنی (شمع های خیالی) دست میزنی میرقصی...خلاصه که تصمیم گرفتم برا 25 مهر 27 ماهگیت رو جشن بگیرم و بادکنک بچسبونم و ... تا تو حس تولد برات تداعی بشه گلم اما کارهایی که دخترم در این دو سال و سه ماه یادگرفته بینهایته گاهی با خودم میگم یعنی آدما تو این دوسال اینقدر آموزش میبینن چه قدرتی داره انسان الان دیگه خیلی حرف میزنی خیلی با خودت بازی میکنی البته خیلی هم لجبازی میکنی گاهی دیگه مامان هم کلافه میشه تا وقتی کرمان...
25 مهر 1393

سومین عید غدیر

ای کاش علی شویم و عالی باشیم   همسفره کاسه سفالی باشیم   چون سکه بدست کودکی برق زنیم   نان آور سفره های خالی باشیم   امسال به لطف پروردگار  سومین عید غدیر سید کوچولوی خونمون هست سید کوچولو عیدت مبارک همسر عزیزم عیدت مبارک ...
20 مهر 1393

مهری که بر ما اینگونه گذشت( 2)

اما باغ فین ساعت 5 و نیم رسیدیم باغ فین و گفتن که فقط یک ربع فرصت دارین و ساعت یک ربع به 6 باغ بسته میشه اینم از عجایب روزگاره اما ارزش داشت بسی دیدنی بود تقریبا مثل باغ شازده کرمان صحنه قتل امیرکبیر هم بود داخل حمام فین بعد از باغ تصمیم گرفتیم که بریم سمت قم و راه افتادیم قم هم دیر وقت رسیدیم و شب رو به استراحت گذروندیم تا فردا سرحال باشیم یکشنبه بود 6 مهر که بابا رفت سرکار و من  و رونیا هم حدود ساعت 11 رفتیم حرم حضرت معصومه جای همگی بسی خالی حرم هم شلوغ بود  رونیا هم چادر پوشید و عازم شدیم اما امان از چادرش که همه عاشقش شده بودن حتی ازش عکس انداختن کلی تعریف کردن منم همش در حال خواندن و ان یکاد به دلی...
16 مهر 1393