رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

برای موش موشکم

دغدغه های تولد

کوجولوی دو ساله من کمتر از 16 روز دیگه تا دومین سالروز تولدت مونده و من از اول تیر درگیر کاراش اینکه چه تمی خوبه چی درست کنم ومهمتر از همه اینکه چی بپوشیم که با تم دخترم سازگار باشه خلاصه که مشغولیم شدید فقط حیف که تهران نشد برای اتلیه بریم واینجا نمی دونم کجا ببرمت امیدوارم که امسال هم باخوبی وخوشی بگذره و من سالیان سال در تدارک چنین روزی باشم هر چند که این روز از قبل برای من و بابا  خاطره انگیز بود خدایی خیلی قشنگه تولد دخترت مصادف باشه با سالگرد ازدواجت مرسی خدا جونم مرسی
8 تير 1393

فرشته های نگهبان کوچولوی من

سلام فرشته کوچولو چند روز پیش خونه مامانی بودیم  یک دفعه دیدیم نیستی دایی طبقه بالا رفته بود شما هم دنبالش راه افتاده بودی و حدود 15 تا پله رو تنهایی رفته بودی بالا وقتی دایی متوجت شد که دیگه رسیده بودی طبقه بالا نمی دونم چطوره با اون پاهای کوچولو این همه پله رو رفتی فقط این رو میدونم که فرشته ها مواظبت بودن شاهکار بعدیت هم این بود که صندلیت که خیلی دوسش داری رو گذاشته بودی جلوی پنجره و بیرون رو نگاه می کردی و پیشی رو صدا میزدی پنجره های خونه ما خیلی پایین هست و به همین دلیل خطرناک هنوز که قدت خیلی بلند نیست در اون حد ولی دیگه باید یک فکری براش کرد چون میگن از بچه ها هیچی بعید نیست یک وقت دیدی چیز بلندتری پیدا کردی و زبونم لال.......
3 تير 1393

بدون عنوان

سلام به دختر عزیزم این بار 7 خرداد حرکت کردیم رفتیم یزد و فردا صبح  راه افتادیم به سمت شاهرود این 11 مسافرتی بود که دخترم می رفت و از الان میشه اسمش رو گذاشت مارکوپولو تا حالا به بابا احسان  میگفتن دانشجو پروازی ولی از وقتی دخترش به دنیا اومده دیدن که نه بابا کسه دیگه ایی هم هست که با وجودی که 2 سال از زندگی پر برکتش می گذره اما 11 بار رفته مسافرت این به به نسبت دفعه های پیش که با بابا میرفتیم بیشتر موندیم چهارشنبه هم که 14 خردا بود و بابایی تعطیل بود گذری به گرگان زدیم اونم یک روزه اونجا هم خیلی خوش گذشت صرف نظر از این که کل چهارشنبه هوا بارونی بود اونم چه بارونی از جنگل های توسکستان رفتیم  که بسیار زیبا بود جای همه ...
2 تير 1393

دخترم بزرگ شده

سلام وصد تا سلامی بهاری اینقدر کامپوترمون داغون شده که حد نداره پراز ویروسه راست می گن کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره شوهر آدم کامپیوتر خونده باشه کامپیوتر درس بده اونوقت اوضاع ما این باشه به هر روی...... اینجا فقط مال دخترمه جای گله هم نیست دیروز رفته بودیم بیرون بهت گفتم رونیا مامان جای تو عقبه باید بری عقب بشینی تو هم از خدا خواسته رفتی عقب خیلی خوشت اومده بود دیگه حاضر نبودی بیای جلوی وای که چقدر هم ناز شده بودی بین دوتا صندلی نشسته بودی حیف که دوربین نبرده بودم بعد رفتیم برای دخترم اسباب بازی فکری بخریم اون چیزایی که مد نظرم بود رو پیدا نکردیم ولی یکی برات خریدم اونجا تازه دوچرخه دیده بودی وسوار شدی حالا دیگه پایین نمیو...
1 خرداد 1393

کوهپایه

نمی دونم  لب تاپ مون ویروسی شده یا مشکل از نی نی سایته با کلی مکافات تونستم وارد بشم حالا که اومدم از فرصت استفاده می کنم و سومین پست رو هم میزارم دیروز سه شنبه 23 اردیبهشت 93 تصمیم گرفتیم بریم کوهپایه سه نفری جای همگی خالی خیلی خوب بود بساط جوجه کباب هم براه رونیا هم تا تونست اب بازی کرد ...
24 ارديبهشت 1393

دختر با حجاب من

عمه شیرین لطف کردن و اولین چادر دخترم رو بریدن چند وقتی بود که دلت خیلی چادر میخاست همش روسری منو می پوشیدی و میرفتی جلوی در تا بهت میگفتم رونیا کجا می گفتی ددر دیگه تصمیم گرفتیم اولین چادرت رو بدوزیم ان شاالله چادر عروسی ناز گلم خدایا محتاجتیم ...
24 ارديبهشت 1393

روز پدر

دخترم رونیا این روز رو به باباش اینجوری تبریک گفت اینجا دخترم منتظره تا بابا احسان از سرکار بیاد        وقتی که بابا احسان اومد همسر عزیزم روزت مبارک پدر نازنینم روزت مبارک دوست دار همیشگی شما رونیا ومامان نفیسه ...
24 ارديبهشت 1393

به به

دیشب مهمون داشتیم دامن پوشیده بودم بعد دیدیم توش راحت نیستم یه دامن ازادتر پوشیدم وقتی از اتاق اومدم بیرون رونیا جونم دست میزنه به دامنم و میگه به به .... به به خلاصه که کلی حال کردم دخترم ازم تعریف کرد چند روز پیش رفته بودم  مانتو بخرم  با رونیا بودم وارد مانتو فروشی شدم مانتوها رو نگاه میکنه همش میگه به به دیگه  دخترم معنی  زیبایی قشنگی و زشتی رو هم میفهمه حتی بو رو هم متوجه میشه مثلا وقتی کرم میزنم از بوش میفهمه و با اشاره بهم میگه بده منم بزنم ما هم که بچه ذلیل قوطی کرم رو میدیم دستش فقط خدارو شکر نمی خوره فقط خراب کاری می کنه گاهی اقات لجبازی می کنی تا حرص منو در بیاری مثلا میری برگ گلها رو می کننی یا سیب...
21 ارديبهشت 1393

13 بدر 93

13 بدر امسال شاهرود بودیم و با جمع همیشگی راهی جنگل اولنگ شدیم هر چند می دونستیم اونجا هوا سرده و شاید نشه بشینیم وقتی رسیدیم جنگل این جوری بود پوشیده از برف این جوری بود که مجبور شدیم برگردیم و اولای جنگل بشینیم چادر هم زدیم که دخترکم سرما نخوره بماند که بینیش میومد و ما میترسیدیم که خدایی نکرده باز ....... اینم مامانی و نوه اش صبحانه هم جای دوستان خالی کله پاچه داشتیم که تا می گفتیم مغز تو اشاره به پات می کردی فکر میکردی مغز تخمه رو میگیم ا این جا هم بساط نهاره که بابا و دایی رضا زحمت میکشن خلاصه که روز خوبی بود تو هم جدا از نهار نخوردنت دختر خوبی بودی ولی کلی خسته شدیم اونم بعد از سفر شمال ا...
17 ارديبهشت 1393