رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

برای موش موشکم

خونه تکونی و اسفند 91

شیطون مامان چطوره خوبی مامانی مطمئن هستم برعکس مامان وبابات که خیلی اروم هستند تو از اون بچه های شیطون روزگار میشی از همون روز اول یک جیغ هایی می کشیدی که نگو حالا هم مگه میزاری مامان از پیشت تکون بخوره فکر کن با این اوضاع من چه طوری خونه تکونی کردم صبح ها زود از خواب بیدار میشدم ظهر نمیخوابیدم و شب ها هم مشغول بودم تازه از بهمن هم شروع کردم اره گلم بالاخره تموم شد خریدامون رو هم تقریبا کردیم برای شما هم لباس خریدیم خلاصه آماده آماده هستیم تا با شما بریم به استقبال سال 92 راستی وقتی رفته بودیم توی یک مغازه که من مانتو بخرم خانوم مغازه دار و همسرش شما رو بغل کردن و بردن ازت عکس گرفتن شما هم خانومی کردی و گریه نکردی سال 91 هم داره تموم...
20 اسفند 1391

رونیا نشستن را آموخت

دختر گل من میشینه اره عزیزکم از سه شنبه ١٥ اسفند ٩١ در سن ٧ ماه و ٢٠ روزگی برای چند دقیقه میشینه و مدت این نشستنش روز به روز زیاد میشیه خدایا هزاران هزار بارررررررررررررررررررررررررررر شکرت دیروز مامانی نشستی و کارتون حسنی رو دیدی خیلی این کارتون رو دوست داری و تا میگم حسنی به لپ تاپ نگاه میکنی یک کار ناز دیگه هم که عمه شیرین بهت یاد داده اینه که تا بهت میگن رونیا بوس بده دستت رو دراز میکنی تا بوس کنن قربون دختر از خود راضیم بشم تازه پاهات رو هم که بوس میکنیم کلی کیف میکنی ناقلا وقتی هم میشینی پاهای کوچولوت رو میگیری این کار رو هم مامانی بهت یاد داده اینم عکساش         رونیا جونی در حال دیدن انی...
19 اسفند 1391

آغاز هشت ماهگی

دختر کوچولوی من سلام دیروز هفت ماهگیت به پایان رسید و وارد هشتمین ماه از زندگیت شدی باورم نمیشه انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی میدونم روزی دلتنگ این روزهای قشنگ کودکیت میشم ولی خوشحال از اینکه دیگه بزرگ شدی و همدم روزگار مامان خیلی کارها یاد گرفتی مهمترینش اینکه داری نشستن رو یاد میگیری تو اتاقت کلی ذوق میکنی و با عروسکات صحبت میکنی و من سرمست از اینکه این اتاق رو برات درست کردم خدارو شکر غذاخوردنت خیلی بهتر شده و از این بابت هم خیالم کمی راحت شده ، وقتی میگیم ددر کلی میخندی و وقتی  سوار ماشین میشی از اول تا اخرش خوابی وکلی کارای قشنگ دیگه که من و بابا خیلی ذوق میکنیم  یکشنبه 22 بهمن سه نفری رفتیم کوهپایه که خیلی خوش گ...
26 بهمن 1391

جشن دندونی

سلام رونیای من خوبی دختر گلم نمیدونم الان که این مطلب رو میخونی چند سالته و کجایی ولی الان که من می نویسم بغلم هستی و 6 ماه و نیم سن داری و دو تا مروارید زیبا تو دهنت می درخشه بالاخره برات جشن دندونی گرفتم خاله نسترن و خاله نسرین جمعه اومدن و ما شنبه 7 /11 91 برات جشن گرفتیم خیلی خوش گذشت البته شما یک کمی اذیت کردی وباز غریبیت میکرد ولی بازم خوب بود اینم عکس های جشن دندونی دخترم ان شاالله جشن عروسیت گل قشنگم  این کارت دعوتت بود گلم                    اینم کیک دندونی شما یکس...
14 بهمن 1391

اغاز دندون در اوردن رونی گل مامان

جیگر من بالاخره امروز جمعه 22 دی 91 در سن 5 ماه و 27 روزگی رویت شد اره دندونت رو میگم مبارککککککککککککککک باشه گلم   انار دونه دونه  بچه ای دارم درونه قشنگه مهربونه انار دونه دونه چند روزه که بچه ام  گرفتار دندونه انار دونه دونه  توی دهان بچه ام یک گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل طلای سفیده هیچ کی از این قشنگتر جواهری ندیده           ان شاالله خاله ها هفته دیگه بیان تا برات جشن بگیریم اینم عکسش که به زور گرفتم   ...
22 دی 1391

عکس هایی از 5 ماهگی

دنیای مامان خیلی وقته عکسای نازت رو نذاشتم اینم عکس های دخمرم     بقیه عکس ها در ادامه اینم بقیشون         فدای دختر گلم ان شاا.. عکس های 100 سالگیت مادر ...
12 دی 1391

شروع غذای کمکی رونی خانوم

دختر ما هم دیگه غذا خور شد از شنبه 3 دی 91 در سن 5 ماه و 6 روزگی اولین فرنی عمرش رو خورد از هفته بعد هم شروع به خوردن حریر بادوم کرد هر چند که این غذاها رو مثل شیر دوست نداری ولی وقتی با انگشت بهت میدم بهتر میخوری جیگری اخه گل من خیلی با عشق شیر میخوره و انقدر ملچ مولوچ میکنه که دل همه رو آب میندازه تازه شیر هم از لب و دهن کوچولوش سرازیر میشه نوش جونت عزیزم گوشت بشه بچسبه به تنت اینم عکس خانوم خانوما و اولین غذاش ببخشید عکسش زیاد جالب نیست اخه با یه دستم رونیا رو نگه داشتم و با دست دیگه ازش عکس گرفتم     ...
9 دی 1391

برای نازگلم

     تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است و صدایش دلنشین ترین ترانه من است. از بودنت برایم عادتی ساختی که بی تو بودن را باور ندارم چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوب تر شد که دنیای من شدی همیشه بدان که تا بیکران عشق عاشقانه دوستت دارم و برای سلامتیت همواره دستانم را به سوی آسمانها دراز می کنم. دوستت دارم دخترم ...
8 دی 1391

اولین شب یلدا با حضور دخمری

آره نانازی پارسال شب یلدا تازه چند روزی بود فهمیده بودم مهمون دلم شدی و امسال یلدا مهمون آغوشم امسال خونه مامانی (مامان بابا) بودیم ولی امان از این حس غریبگی شما که نزاشتی مامان هیچ کار کنه تازه شام هم نتونستم درست بخورم و شما همش بهونه گیری میکردی البته یک خورده بیحال بودی ولی خدا رو شکر اومدیم خونه دیگه حالت خوب شد دخترم یلدا رو بهت تبریک میگم و امیدوارم یلداهای زیادی رو تجربه کنی راستی یادته وقتی تو شیکمم بودی ازت خواستم برا خاله نسترن دعا کنی امتحان وکالت قبول بشه اره مامانی قبول که شد هیچی تازگی ها دفتر هم زده و برا خودش خانوم وکیلی شده از اینجا بهش تبریک میگم و ارزوی موفقیت براش دارم خاله نسرین هم داره ارشد میخونه دخترم خاله ...
3 دی 1391

رونیا بزرگ میشود

گل مامان امروز 17 آذر 91 در سن 4 ماه و 23 روزگی  وقتی صبح بهش گفتم بریم ددر دیدید بوق بوق با صدای بلند خندید تا حالا این احساس رو نداشتم خیلی خیلی .... زیبا بود ما هم دخترمون رو بردیم ماهان و باغ شاهزاده رو نشونش دادیم و شب هم دندونی شو از دستم گرفت و تو دهنش گذاشت بمیرم برات چند روزی که لثه هات میخاره و با دستات میخاری وقتی من برات میخارم خیلی خوشت میاد دلبرم امیدوارم زیاد اذیت نشی و زود دندون در بیاری تا بهت غذا بدم تازه میخام برات جشن دندونی بگیرم
17 آذر 1391