رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

برای موش موشکم

سی ماهگی دردونه

دخترک مهرررررررربون من اینکه میگم مهربون به خاطر عاطفه مادریم نیست این رو همه میگن وفتی تو مهمونی را به را دست من و بابادی رو بوس میکنی... وقتی بابادی تهران هست و تو نمیزاری کسی تربچه بخوره و همه رونگه میداری و میگی برا بابادیه ... نمیدونم از کجا فهمیدی بابا دی تربچه خیلی دوست داره ای دختر بابا وقتی روزی چند بار به خاله هاو عمه و بابا زنگ میزنی تا صداشون رو بشنو ی ..... خلاصه خیلی دلیل دارمم برای مهربونی های بی حد و مرزت چپ میری راست میری چنان بوس میکنی منو بابا رو که مخصوصا بابا که فکر کنم همسایه پایینی صداش رو می شنوی اره دلبندم این کارا از کودکی به سن تو بعیده که اینقدر با احساس باشه اما دخترم یادت باشه مهربونی زیاد هم گاهی...
22 دی 1393

شب یلدای 93

یلدای امسال با سالهای پیش متفاوت بود دلیلش هم سادگی جمعی بود که پیششون بودیم جمع همیشگی خونه محمود اقا گرچه محمود اقا و خانومش نسبت دوری با مادارن ولی صمیمیتشون خیلی نزدیک و زیاده هر خانواده هر چی که به ذهنش  و توانش داشت درست کرده بود این بود که سفرمون خیلی رنگین شده بودتو سفره سمبوسه بود کتلت بود اش بود دانو بود کشک بادمجون بود باقالی بود و خیلی چیز دیگه البته هندونه هم بود بقیه شب یلدا به روایت تصویر به امید داشتن شب هایی قشنگ مثل شب یلدا ...
22 دی 1393

ادامه سفر

دختر قشنگم چندوقتیه اینترنت نداریم و کلی مطلب برا نوشتن و گفتن دارم با اینترنت گوشی هم خیلی کنده و همین  نوشتن رو برام سخت کرده دلیل نداشتن اینترنت رو هم در پست های بعدی می نویسم امابه هر روی ادامه سفر این دفعه چون مامان اشرف و عمو باهامون بودن خیلی جاها رفتیم خیلی مهمونی از شب یلدا شب اربعین و شب چهل و هشتم بگیر تابازار و خرید و ....که ازهمه بیشترهمون اخریش حال میده این هم شب چهل و هشتم ببین چقدر دوست پیدا کرده بودی شنبه 29اذر بود که بابادی اومد تهران برا مصاحبه مصاحبه ایی که چند روز بعد خبر قبول شدنش رو دادن و بابادی  باید 6ماه در رفت وامد تهران باشه برای دوره دیدن .نمی دونم بعدش میخاد چی بشه وچه اتفاقی بیافته ...
22 دی 1393

صدای ما از ولایت

سلام ما شاهرودیم بلههههههههههههههههه بازم یهوایی اومدیم شاهرود با عمو ایمان و مامانی و بدون بابادی قرار بود هفته بعد که تعطیلات زیتدی داشت و شهادت امام رضا و چهل و هشتم بیایم که به خاطر اربعین و مراسم دایی  هفته قبل اومدیم یک هفته ایی می شد که دخترمون همش بهانه خالش رو می گرفت و همش می گفت بیم ننین (بریم نسرین) بله دخترک ما بالاخره اسم خالش رو یاد گرفت دیگه صبح و شب فقط نسرین سر زبونش بود وقتی بهش گفتم برو ساکت رو  جمع کن دیگه داشت بال در میاورد این شد که پنج شنبه 20 آذر راهی شدیم با قطار اما هستی دختر محبوب دختر دایی مامان که به هم غذا می دادین اما دفتر خاله نسترن وکیل پایه دادگستری ...
26 آذر 1393

این روزهای طوطی خونمون

سلام زیباروی من این روزها طوطی خونمون شدی البته این اسم رو خودت رو خودت گذاشتی تا بهت میگیم طوطی کیه میگی من طوطی کی هستی ؟؟؟ بابا دی بابا رو که داشتین  طبق معمول مامان هم که کشک حالا نمی دونم منظورت از بابادی باباجونه ، بابایی هر چی که هست یک بابادی میگی صدتا بابادی از اون لبای نازت میریزه بیرون البته مامانی هم زیاد میگه جیگرم حیف که الان خوابی وگرنه یک بوس آبدار ازت میکردم چقدر هوس کردم خلاصه که این دردونه ما یک بابایی شده که نگو و نپرس تازگی ها میگه بابا بیاد پی پی هامو بشوره خخخخخخ این هم از محاسن بابا دی بودنه دیگه اما از کارای فوق العاده این دخمری بازی کردن و شماره گرفتن و زنگ زدن به خاله هاست تا به دوستان...
5 آذر 1393

مهمونداری و سفر به بندر عباس

سلام و صد تا سلام بالاخره بعد از گذشت یک هفته اومدم تا بنویسم ماجرا از اون جایی شروع شد که دوست بابا عمو مهدی تصمیم گرفت با خانواده بیان کرمان روز تاسوعا حرکت کردن و ساعتای 4 بعداز ظهر رسیدن یک کوچولو هم داشتن بجز اقا مهدیار که چند ماهی ازت کوچکتره ولی قلدرتر و از اونجایی که تو برخورد اول هلت داد دیگه ازش میترسیدی چه جور و حاضر نشدی دیگه باهاش بازی کنی ولی با مهدیار میونت بهتر بود کلا با بزرگتر از خودت بیشتر میسازی عاشورا هم رفتیم ماهان اما باغ شازده بسته بود و نتونستیم بریم تو و ناهار رو توی پارک خوردیم اما دو روزی اینجا بودن هفته پیش درست پنج شنبه 15 آبان راه افتادیم رفتیم بندر عباس البته م...
22 آبان 1393