رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

برای موش موشکم

روز پدر

دخترم رونیا این روز رو به باباش اینجوری تبریک گفت اینجا دخترم منتظره تا بابا احسان از سرکار بیاد        وقتی که بابا احسان اومد همسر عزیزم روزت مبارک پدر نازنینم روزت مبارک دوست دار همیشگی شما رونیا ومامان نفیسه ...
24 ارديبهشت 1393

13 بدر 93

13 بدر امسال شاهرود بودیم و با جمع همیشگی راهی جنگل اولنگ شدیم هر چند می دونستیم اونجا هوا سرده و شاید نشه بشینیم وقتی رسیدیم جنگل این جوری بود پوشیده از برف این جوری بود که مجبور شدیم برگردیم و اولای جنگل بشینیم چادر هم زدیم که دخترکم سرما نخوره بماند که بینیش میومد و ما میترسیدیم که خدایی نکرده باز ....... اینم مامانی و نوه اش صبحانه هم جای دوستان خالی کله پاچه داشتیم که تا می گفتیم مغز تو اشاره به پات می کردی فکر میکردی مغز تخمه رو میگیم ا این جا هم بساط نهاره که بابا و دایی رضا زحمت میکشن خلاصه که روز خوبی بود تو هم جدا از نهار نخوردنت دختر خوبی بودی ولی کلی خسته شدیم اونم بعد از سفر شمال ا...
17 ارديبهشت 1393

روز مادر

فقط اومدم بگم مامان عزیزم روزت مبارک    ةَطمادر ای غمخوار غمهای تنم      آنکه با مهرت هم آغوش است منم در زمانی کودکی بودم حقیر       پا  به  پایم  آمدی  مادر چو  شیر مدتی با رنج وزحمت در برم        خستگیهایی   کشیدی    مادرم   گر کسی یارم نباشد در جهان         یار من هستی تو یاری مهربان     خوش بگفت پیغمبر نیکو سرشت     ...
31 فروردين 1393

نوروز 93

یه سلام نو و تازه به همه به دختر گلم سال نو همگی مبارک باشه ارزو دارم تو این سال اسب تموم ارزوهای قشنگتون سوار بر اسب زود زود برسه به مقصد بالاخره با تلنگر خاله نسترن وقت شد بیام بنویسم تعطیلات خود را چگونه گذراندیم؟؟؟؟(یاد دوران مدرسه بخیر) خوب نوروز امسال هم مثل سال پیش رفتیم شاهرود و این بار هم بابایی مهربون زحمت بردنمون رو کشید سال تحویل ساعت 8 و خورده ایی بود بلافاصله بعد از تحویل سال بابا احسان زنگ زد و تبریک گفت  اون لحظه فقط دعا بود که می تونستم انجام بدم بعد از تحویل سال رفتیم خونه مادربزرگ اونجا همگی جمع بودن عمه طاهره عمو علی و عمه حبیبه البته عمه صدیق به خاطر کسالت مادرشوهرش نتونست بیاد و امسال ما ندیدیمشون ...
23 فروردين 1393

تولد حضرت معصومه و روز دختر

خداوند لبخند زد دختر آفریده شد! لبخند خدا روزت مبارک سلام گلبرگ گلم روزت مبارک شیرینم خداوند رو هزاران هزار با شکر می کنم که این نعمت رو به ما داد و ما رو لایق داشتن چنین فرشته ایی کرد فرشته ایی که وقتی میاد بغلم و من رو بوس میکنه اونم از نوع بی صداش غرق در بزرگترین لذت ها میشم و اونو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمی کنم همون یک بوسش جبران تموم سختیهایی که براش کشیدم رو می کنه   خدایا شکرررررررررررررررررررتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
16 شهريور 1392

خونه تکونی و اسفند 91

شیطون مامان چطوره خوبی مامانی مطمئن هستم برعکس مامان وبابات که خیلی اروم هستند تو از اون بچه های شیطون روزگار میشی از همون روز اول یک جیغ هایی می کشیدی که نگو حالا هم مگه میزاری مامان از پیشت تکون بخوره فکر کن با این اوضاع من چه طوری خونه تکونی کردم صبح ها زود از خواب بیدار میشدم ظهر نمیخوابیدم و شب ها هم مشغول بودم تازه از بهمن هم شروع کردم اره گلم بالاخره تموم شد خریدامون رو هم تقریبا کردیم برای شما هم لباس خریدیم خلاصه آماده آماده هستیم تا با شما بریم به استقبال سال 92 راستی وقتی رفته بودیم توی یک مغازه که من مانتو بخرم خانوم مغازه دار و همسرش شما رو بغل کردن و بردن ازت عکس گرفتن شما هم خانومی کردی و گریه نکردی سال 91 هم داره تموم...
20 اسفند 1391

اولین شب یلدا با حضور دخمری

آره نانازی پارسال شب یلدا تازه چند روزی بود فهمیده بودم مهمون دلم شدی و امسال یلدا مهمون آغوشم امسال خونه مامانی (مامان بابا) بودیم ولی امان از این حس غریبگی شما که نزاشتی مامان هیچ کار کنه تازه شام هم نتونستم درست بخورم و شما همش بهونه گیری میکردی البته یک خورده بیحال بودی ولی خدا رو شکر اومدیم خونه دیگه حالت خوب شد دخترم یلدا رو بهت تبریک میگم و امیدوارم یلداهای زیادی رو تجربه کنی راستی یادته وقتی تو شیکمم بودی ازت خواستم برا خاله نسترن دعا کنی امتحان وکالت قبول بشه اره مامانی قبول که شد هیچی تازگی ها دفتر هم زده و برا خودش خانوم وکیلی شده از اینجا بهش تبریک میگم و ارزوی موفقیت براش دارم خاله نسرین هم داره ارشد میخونه دخترم خاله ...
3 دی 1391

سفر دوم و بازهم شاهرود و آغاز حس غریبگی

رونیا مامان دنیای من بازم سلام خوبی دخترم گلم اره بازم رفتیم شاهرود چیکار کنیم وقتی مامانت اهل اونجاست و هوا سرده دیگه کجا میتونیم بریم مسافرت البته این بار با ماشین خودمون بودیم و سه نفری از تاریخ پنج شنبه 2/9/91 تا چهارشنبه 8/9/91 البته مامانی میخاستیم چهارشنبه شب حرکت کنیم بریم یزد بخوابیم بقیه راه رو پنج شنبه بریم که شما دختر مامان چهارشنبه وقتی همه وسایل رو جمع کردیم و آماده حرکت شدیم شروع کردی یه گریه کردن جیغ میکشیدی نمیدونم یک دفعه چیت شده بود ما هم قید سفر شبانه رو زدیم و گذاشتیم برا فردا صبح البته هوا خیلی مه گرفته بود و این گریه شما رو گذاشتیم به حساب حکمت هر چی باشه شما فرشته ایی و از ما بهتر این چیزا رو میفهمی خلاصه صبح ...
16 آذر 1391

به مناسبت روز پدر

عزیز مامان سلام امروز روز پدر هست دخترم و به یمن وجود تو احسان من هم پدر شده از همین جا این روز رو بهش تبریک میگم و امیدوارم روزی برسه که با هم قدر دان زحماتش باشیم من امسال این زحمت رو میکشم و از طرف شما هم بهش تبریک میگم جیگرم اما تبریک به پدر خودم و بابابزرگ شما بابای عزیزم از راه دور دستان پر مهرت رو می بوسم و این روز رو صمیمانه بهت تبریک میگم  خیلی دوست دارم و بسیار مشتاق دیدارتون هستم                                         &n...
13 خرداد 1391