رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

برای موش موشکم

سفر شمال

روز 9 فروردین با عمو مهدی یکی از دوستان بابا راهی شمال شدیم از جاده کیاسر برای اولین بار بود از این جاده میرفتیم واقعا قشنگ بود هوا هم عالی بهار بهاری بود به معنای واقعی توی راه یک جا نگه داشتیم ناهار خوردیم از قضای روزگار اونجا پر بود از گوسفند و مرغ و هر انچه که رونیا علاقه داشت این بود که دوست نداشتی بریم با هزار دوز و کلک سوار ماشن شدی 50 کیلومتری رد شده بودیم از اونجا که عمو مهدی گفت موبایلش رو اونجا جا گذاشته و مجبور شدن برگردن ما هم خیلی اروم شروع به رفتن کردیم تا اونا برسن توی راه یک جای دیگه نگه داشتیم که امامزاده بود تاب داشت تو  کلی تاب بازی کردی چایی خوردیم و باز راه افتادیم حدود ساعتای 5 -6 بود که رسیدیم  ساری و بعد ...
23 فروردين 1393

مسافرت زمستانه

مامانی گفتم برات که بابایی و مامانی از شاهرود اومدن دقیقا همون روز بود که اولین بار گفتی بابا البته ب ب میگفتی فرداش جمعه ٤ تایی بدون بابایی راهی شاهرود شدیم  حدود ٩ - ١٠ صبح راه افتادیم حدودا ٨- ٩ شب رسیدیم خدا رو شکر هوا خیلی خوب بود دخترم هم اذیت نکرد و راحت رسیدیم خاله منتظرت بودن بعد از سه ماه میدیدنت کارای جدید یاد گرفته بودی مهم ترینش راه رفتن بود که خاله ها ندیده بودن البته تقریبا هر روز چت می کنیم ولی خوب از نزدیک ندیده بودن کلی دلبری کردی مادربزرگ من هم اونجا بود برای دیدن تو اومده بود شب یلدا هم اونجا بودیم خونه مادربزرگ دعوت بودیم همه اونجا بودن شما هم نقل مجلس بودی بهت هر کاری میگفتن انجام می دادی و کلی همه رو می خندونی د...
22 دی 1392

تعطیلات آخر هفته و سفر به بم

پنج شنبه و جمعه آخر آبان (30 آبان و 1 آذر)بود که تصمیم گرفتیم بریم بم برای گردش 5 شنبه صبح ساعت 7 راه افتادیم و 2 ساعت بعد رسیدیم اول رفتیم مهمان سرا راه آهن که بابا هم یه کم کار داشت کاراش رو که انجام داد رفتیم تو شهر برای ناهار مهمانسرا جهانگردی ناهار خوردیم و برگشتیم بازدید از ارگ رو گذاشتیم برای بعداز ظهر بعد از کمی استراحت ولی مگه خانم گذاشت آب و هوای بم کلی بهت ساخته بود و کلی انرژی داشتی و یک لحظه نمی نشستی چه برسه بخوابی(البته خانم خانما طول مسیر رو خواب تشریف داشتن) بعداز ظهر رفتیم ارگ وای که چقدر زیبا بود ولی حیف و صد حیف که زلزله حسابی خرابش کرده بود بعد از اون هم توی شهر گشتی زدیم رفتیم بازار وارد یک پاساژ شدیم تازه اونجا بود...
10 آذر 1392

مسافرت تابستان

رونیا دخترم دو هفته ایی میشه که اومدیم شاهرود با بابایی و مامانی و عمه شیرین روز قبل از عید فطر بود که حرکت کردیم البته الان اونا برگشتن و من و دخترم شاهرود موندیم تا آخر هفته هستیم و ان شاالله برمی گردیم البته شاید 5 شنبه و جمعه با خاله ها و بابایی و مامانی بریم ابشار شیر آباد میگن خیلی قشنگه تا ببینیم خدا چی میخاد الان ساعت 3 بعدازظهر 29 مرداده 27 مرداد هم تولد  بابایی بود که پیشش نبودیم راستی خیلی جیگر شدی دیگه شدی طوطی با یک بار انجام دادن هر کاری اون رو تقلید میکنی دست دستی کردن رو هم یاد گرفتی و خیلی کارای قشنگ دیگه  قربونت برم دختر قشنگم خیلی خیلی دوست دارم
29 مرداد 1392

عید 92

اول سلام به تموم دوستای گلم و مامانای عزیز و نی نی های گلشون امیدوارم که تعطیلات به همتون خوش گذشته باشه و سال خوبی رو شروع کرده باشین سال نو همگی مبارک براتون سالی پر ازشادی ،موفقیت و اول از همه سلامتی رو ارزومندم   جوجه کوچولوی من سلام                                                               دخترم سال ٩٢ هم از راه رسی...
15 فروردين 1392

ناگفته هایی از سفر به شاهرود

نازگلم بازم سلام اومدم ناگفته هایی رو برات از اولین سفر تفریحیت برات بگم دردونه مامانی اول اینکه بابا جونی جلوی قدم مبارک شما گوسفند کشتن که از همین جا ازشون خیلی تشکر میکنم حتی پول سفر هواپیما رو هم دادن تا ما زود به زود بریم پیششون ممنون بابای عزیزم دوم اینکه خیلی ها اومدن دیدنت گلم همشون هم اولین بار بود شما رو میدیدن و چیزی که خیلی توجه شون رو جلب میکرد در نگاه اول اون مژه های ناز و بلند و فر داده خدایی شما بود ماشاالله هزار ماشاالله مامان چشم دشمنات کور دختر قشنگم  یک چیزی که برام خیلی با ارزش بود کادویی بود که از معلم پیش دانشگاهیم  گرفتم به مناسبت تولد شما که خیلی ارزش داشت برام معلمی که 10 سال پیش معلمم بود و الان م...
20 آبان 1391
1