صدای ما از ولایت
سلام
ما شاهرودیم بلههههههههههههههههه
بازم یهوایی اومدیم شاهرود با عمو ایمان و مامانی و بدون بابادی
قرار بود هفته بعد که تعطیلات زیتدی داشت و شهادت امام رضا و چهل و هشتم بیایم که به خاطر اربعین و مراسم دایی هفته قبل اومدیم
یک هفته ایی می شد که دخترمون همش بهانه خالش رو می گرفت و همش می گفت بیم ننین (بریم نسرین)
بله دخترک ما بالاخره اسم خالش رو یاد گرفت
دیگه صبح و شب فقط نسرین سر زبونش بود وقتی بهش گفتم برو ساکت رو جمع کن دیگه داشت بال در میاورد
این شد که پنج شنبه 20 آذر راهی شدیم با قطار
اما هستی دختر محبوب دختر دایی مامان که به هم غذا می دادین
اما دفتر خاله نسترن وکیل پایه دادگستری یادمه تو چند ماهه تو شیکم مامان بودی که امتحان وکالت داد
واین هم کوچولوی خونه ما
این هم خونه مریم رفته بودیم اسکوتر سبحان رو گرفتی و بازی کردی
شبها که بابایی میاد تو هم میری تو اتاق و کلی با بابایی بازی می کنی
خدایا نعمت داشتن خانواده خوب رو از هیچ کسی نگیر
خدایا سایه پدر و مادر این نعمت های نایاب رو مستدام بدار
الهی امین