رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

برای موش موشکم

سی ماهگی دردونه

1393/10/22 16:22
934 بازدید
اشتراک گذاری

دخترک مهرررررررربون من

اینکه میگم مهربون به خاطر عاطفه مادریم نیست این رو همه میگن وفتی تو مهمونی را به را دست من و بابادی رو بوس میکنی...

وقتی بابادی تهران هست و تو نمیزاری کسی تربچه بخوره و همه رونگه میداری و میگی برا بابادیه ... نمیدونم از کجا فهمیدی بابا دی تربچه خیلی دوست داره ای دختر بابا

وقتی روزی چند بار به خاله هاو عمه و بابا زنگ میزنی تا صداشون رو بشنو ی .....

خلاصه خیلی دلیل دارمم برای مهربونی های بی حد و مرزت چپ میری راست میری چنان بوس میکنی منو بابا رو که مخصوصا بابا که فکر کنم همسایه پایینی صداش رو می شنوی

اره دلبندم این کارا از کودکی به سن تو بعیده که اینقدر با احساس باشه اما دخترم یادت باشه مهربونی زیاد هم گاهی برات گرون تموم میشه که از خدا میخام هیچ وقت این روز رو برات نیاره

پست غمگین شد بریم سراغ اذیتات

تا میتونی و جا داشته باشه شب بیدار میشی و میگه پا....راه...

یعنی چی پاشو رام ببر یعنی اگه وایستم هم قبول نداری امان از دست این خاله نسترن با این ژن های معیوبش

خلاصه اینکه بیداریهای شبات شده یکی از بزرگترین اذیتات

هر چند که ما که اب دیده شدیم از بس از  این اذیتت ها دیدیم کوچیک که بودی که دل درد ها و جیغ زدن های مکرر بعدش شد استفراغ های افتضاح از نظر تعداد و وسعت .یادمه واکسنه دو ماهگیت رو یکی دو روزی بود که زده بودیم  پاهات چنان سوخته بود که همزنان با کلی گشتن تو اینترنت بابا سه تا پماد خرید که روزی صد بارهمگی رو تست میکردم تا ببینم کدومشون جواب میدن همزمان دلدرد هم داشتی و استفراغ هم میکردی یعنی دیگه مونده بودم به کدوم یکیش برسم

اما همون یک بوسه همه اونها رو گذاشته اون ته ته های قلبم برا داشتن تجربه همین و بس

الان شدی قبله بابا دی البته میدونم که این محبت دوطرفه هست تو هم جون و عشقت بابادی هست ولی بدون بابادی برات پدر نمونه هست این رو حاضرم قسم بخورم روزی ده دفعه حالت رو میپرسه خدا برامون نگهش داره تو رو هم برامون نگه داره ان شاالله خدا همه کوچولو ها رو به پدر مادراشون ببخشه هر کی هم نداره  خدا بهش بده ....امین برای دعاهای خودم(البته این دعاها رو از مامان گلم یاد گرفتم)

 

اما الان کلی کلمه یاد گرفتی حتی جمله دو حرفی میزنی اولین بار هم طبق معمول به بابادی بود که گفتی بابادی بیا

وقتی که تهران بود

مامان اپ ت ...اشرف  با فتحه میگی پ و ت رو

مامان عزت رو هم میگی

اسم باباهات رو میگی اینجوری میگی...رونیا جند تا بابا داری ...میگی...بابادی...بابا قوقو...بابا کا

همین طور اسم مامانا و اسم خاله ها و عمه چنان میکشی و با عشوه میگی که میخام بخورنت درسته ...ولی چه  کنیم که برا من تنها نیستی

به بازی هم میگی بادی ...خاله نسترن هم بهت این جمله رو یاد داده....من دوست دارم

عمه و عمو رو هم یاد گرفتی به عمو میگی آمو

به مادر جون هم میگی مانون

بدون اینکه خودمون متوجه باشیم کل رفتار و گفتار من و بابایی رو تکرار می کنم به حرف هامون هم با دقت هر چه بیشتر گوش میدی

 

یه روز بابایی گفت فردا جمعه بریم کله پاچه بخوریم شما هم سریع  گفتی من ...یعنی منم میام

 

غذا ها هم مثل کودکی بابایی عاشق نون و پنیر وگردویی بعضی وقتها 12 شب تازه نون و پنیر میخوری البته پنیر ونون حتی پنیر رو خالی میخوری ...جل الخالق یعنی اینم ژنی هست

حتی طرز خوابیدن دمرت هم عین بابایی هست بدون این که دیده باشی ژنی تو وجودت بود

این که حاضر نیستی غذای جدیدی رو امتحان کنی مثل خودمی دقیقا

این مطلب ادامه دارد..............

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)