اولین عروسی رفتن موش موشی
٢١ اسفند بنا به تقویم سایت 1 سال و هفت ماه و27 روز
اولین عروسی بود که دخترم رفت البته عروسی های دیگه ایی هم شاهرود دعوت بودیم عروسی اقوام نزدیک هم بود که به دلیل دوری راه و مسافت 1500 کیلومتری نشد که بریم این شد که دیشب عروسی دوست بابایی شد اولین عروسی که طلا خانوم تشریف می برن
توی راه خانوم مثل همیشه خوابیدن وقتی رسیدیم بیدارت کردم چون از صبح بهت می گفتم میخایم بریم عروسی نانای کنی این بود که وقتی بیدار شدی تا بهت گفتم رونیا عروسی و عمه شیرین سریع بیدار شدی و اصلا بد اخلاقی نکردی
فقط تا یک ساعت اول تو شوک بودی که اینجا کجاست چرا همه می رقصن کلی هم نی نی دیدی اونجا
اما قسمت جالبش بعد این یک ساعت بودی که دیگه می رقصیدی با بچه ها بازی میکردی و مهم تر از همه دست منو می کشیدی که بریم پیش عروس و داماد (چون اونجا کلی پله داشت تو هم که عاشق پله)فقط اگه روزی بفهمی که خونه ما طبقه 5 هست دیگه بیچاره ایم رسما
خلاصه که خیلی خوب بود خوش گذشت شما هم گل بودی مثل همیشه
ان شاالله مامان روزهای زندگیت پر باشه از این روزهای خوب
همراه ما باشید با چند عکس
مامانی سروش و رونیا
بابا احسان و دخترش
عمو ایمان و رونیا
رونیا و دوستان
این پسر کوچولو هم کلی از دخترمون خوشش اومده بود و یک لحظه ولش نمی کرد
فابل توجه بابا احسان