رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

برای موش موشکم

دخترم بزرگ شده

سلام وصد تا سلامی بهاری اینقدر کامپوترمون داغون شده که حد نداره پراز ویروسه راست می گن کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره شوهر آدم کامپیوتر خونده باشه کامپیوتر درس بده اونوقت اوضاع ما این باشه به هر روی...... اینجا فقط مال دخترمه جای گله هم نیست دیروز رفته بودیم بیرون بهت گفتم رونیا مامان جای تو عقبه باید بری عقب بشینی تو هم از خدا خواسته رفتی عقب خیلی خوشت اومده بود دیگه حاضر نبودی بیای جلوی وای که چقدر هم ناز شده بودی بین دوتا صندلی نشسته بودی حیف که دوربین نبرده بودم بعد رفتیم برای دخترم اسباب بازی فکری بخریم اون چیزایی که مد نظرم بود رو پیدا نکردیم ولی یکی برات خریدم اونجا تازه دوچرخه دیده بودی وسوار شدی حالا دیگه پایین نمیو...
1 خرداد 1393

عملیات از پوشک گرفتن

از 23 فروردین شروع کردم به پوشک نکرن دخمری واقعا کاری سختیه اون هم توی اپارتمان امروز سومین روزیه که بازش گذاشتم ولی توی این سه روز یک بار هم موفق نشدم به موقع ببرمش دستشویی و اونجا کارش رو انجام بده فعلا که فرشهای خونه رو داره آباد می کنه همین الان هم با اجازتون گلاب به روتون تو شلوارش کرد خدا کنه زود یاد بگیره خیلی صبر میخاد خدا خودش بهم بده اخه هر نیم ساعت یک بار جیش می کنه هنوز توانایی نگه داشتنش رو نداره نمی دونم زود شروع کردم یا موقعش هست به هر حال هر وقت این کار رو می کنه خودش رو نگاه می کنه و من از این حالت می فهمم که بله....... فقط خدا رو شکر دستشویی رو خیلی دوست داره و تا بهش می گم بریم دستشویی زود میاد و رو توالت فرنگ...
25 فروردين 1393

سلام 22 ماهگی

خدا رو شکر 21 ماهگی رونیا جونم هم امروز به پایان رسید و دخترکم وارد بیست و دومین ماه از زندگی خودش شد بی نهایت بار خدا رو شکر می کنم پیشرفت زیادی تو حرف زدن نداره فقط هر چی می گیم یه جوری تکرار می کنه که فقط خودمون می فهمیم تنها کلمه ایی که درست به جا و با شدت و تن صدای بلند می گه کلمه ددر که دخترم عاشقش هست هر کی لباس یا جوراب بپوشه سریع بهش می گه ددر؟ اونم با لحن سوالی... دیگه این که چند روزی باز درگیر دکتر بودیم به خاطر راه رفتنت یک کم پات رو بد میزاری مجبور شدیم انواع دکتر ببریمت از ارتوپد گرفته تا دکتر توزادان دکتر نیک نفس بعد از کلی عکس از پا ودست بالاخره خدا رو شکر گفتن مشکلی نیست برای اطمینان هم امپول d3 زدیم که گریه کردی زیا...
25 فروردين 1393

20 ماهگی

امروز 27 بهمن 92 سن رونیا بنا به تقویم سایت:یک سال و هفت ماه و3 روز و 6 ساعت و 41 دقیقه و 24 ثانیه بالاخره بعد از چند بار پست گذاشتن و پاک شدن تونستم بیام و بنویسم الان دخمری خوابه چون ساعت 7 صبح بیدار باش زده باباش هم دانشگاست و مامان با وجود خواب زیاد اومده تا اتفاقات این چند روز رو بنویسه  جمعه 25 بهمن 19 ماهگی دخترم تموم شد و وارد 20 ماهگی شد به سلامتی مامانی کلی کارای جدید یاد میگیری هر روز یکی دو روزه دویدن رو یاد گرفتی انقدر تند میری که بعضی موقع ها  میوفتی کلمه هم زیاد یاد گرفتی ولی علاقه شدیدی به پانتومیم داری و از کلماتی که یاد گرفتی به ندرت استفاده میکنی حتی من و بابا رو هم صدا نمیزنی و وقتی میخای صد...
27 بهمن 1392

ماما.....ماما

موش موشی ما بالاخره گفت ماما 25 دی مصادف با تولد 18 ماهگی بود که اولین بار گفت البته اگه بهش بگی بگو نمی گه ولی دیشب با خودش  صد بار بابا ماما گفت وقتی هم بهش میگه جانم با سوز بیشتر و محکمتر میگه اخ که دلم غش میکنه دیشب بابایی می گفت اگه می دونستم بچه انقدر شیرینه زودتر یک نی نی می خریدیم  ولی خوب می دونی که نی نی گرونه ما هم پول نداشیم خوب خلاصه دیگه موقعش شده که بهش بگیم رونیا سرم رفت ...
26 دی 1392

دخترک 18 ماهه من

امروز ٢٥ دی ماه ٩٢ دخترک ناز و دوست داشتنی من ١٨ ماهش شد یعنی ١٨ ماه گذشت ١٨ ماهه که من مامان شدم یعنی ١٨ ماهه که خانواده ٢ نفره ما ٣ تفره شده ١٨ ماه خدایا با همه سختی ها ولی زود گذشت خیلی زود به اندازه چشم بر هم زدنی..... رونیای من کلی شیرین شده کلی خراب کاری میکنی که دو نمونه اش رو فقط دیروز انجام داده یکی عکس شناشنامه مامان بیچاره رو پاره کرده دومی هم سی دی رو به زور تو سی دی رام گذاشته که نه در میاد نه میره تو اما حرف زدنش کلمات بابا اب و به به و ا پر (الله اکبر)رو میگه و تا کسی ازش می پرسه کی زنگ زد میگه بابا یکی دو روزه یکی دو باری ماما گفت اما دیگه تکرار نکرد شده اون قصه ایی که عموش تعریف کرد: بابای به بچش میگه بگو بابا...
24 دی 1392

بیداری شبانه

رونیا مامانی میدونی حداقل چند بار در شب بیدار میشی و شیر میخوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کم کم بیدارشی 7 -8 باره اره دخترم هم خودت اذیت میشی هم مامان رو کلافه میکنی نمیدونم سیر نمیشی که اینقدر بیدار میشی یا میخای مامان بیچاره رو اذیت کنی صبح هم که خانوم 7 صبح بیدار باش میزنن حالا من رو بگو انقدر خوابم میاد که نگو تازه بیدار شدن همانا و بازی کردن با دختری و خونه رو متر کردن همانا اینقدر از صبح تا شب راه میری که به زور باید 5 دقیقه بشونیمت رو زمین. حتی اجازه صبحانه و ناهار و شام خوردن هم به من و بابایی نمیدی باید همش دنبالت باشیم که مبادا زمین نخوری خلاصه امروز اومدم از اذیت هات بنویسم نمی دونم با این اوضاع چطور میخام تو رو از شیر بگیریم فکر کن یک س...
28 آبان 1392

تاتا تی تی

رونیای من رسما از شنبه 11 آبان 92 در سن یک سال و سه ماه و 16روزگی (15 ماه و 16روز)دیگه مستقلا راه میره دیگه حتی اجازه نمیده مواظبش باشیم برعکس چند روز پیش که به هیچ عنوان دستمون رو ول نمی کرد طفلی بچم چقدر هم زمین میخوره   خدا جون به فرشته هات بگو مواظب گل من هم باشن مسپارمش به خودت پ.ن: رونیا از لحاظ حرف زدن و راه رفتن به باباش رفته چون مامانش 11 ماهگی راه افتاده و دوازده ماهگی حرف زده بگین ماشالله  پروژه حرف نزدن رونیا هم همچنان پابر جاست باباش دو سالگی حرف زده خدایا دلمون لک زدن برا یه کلمه گفتنش اینم چند تا عکس       این کار رو معمولا بعد از پی پی کردن انجام ...
15 آبان 1392