رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

برای موش موشکم

درد مشترک من ومامانم

تازگی ها یک درد مشترک پیدا شده بین من و مامانم اون هم اینه که من هم مثل مامان بیچارم کلی باید التماس کنم به دخترم که یک چیزی بخوره حتی چیزای جدید رو هم حاضر نیست امتحان کنه چیزایی که بچه های دیگه خیلی دوست دارن مثل دنت بستنی .... بستنی فقط یک نوع خاص میخوره که مغز پسته داره خلاصه که تازه فهمیدم مامانم وقتی به من اصرار می کنه که این بخور و اون رو بخور و من نمی خورم چه حالی میشه بنده خدا خدا به هر دومون صبر عطا کنه اون هم از نوع ایوبیش .....
18 تير 1393

وسایل بازی پارک

چند وقتی که دیگه گیر می دی که باید از این  وسایل  بازی پولی سوار بشی اولین بار هلیکوپتر سوار شی که بیشتر از این که خوشت بیاد در تعجب بودی اما دیشب وقتی مثل هر شب بردیمت پارک خواستی که ماشین شارژی سوار بشی ما هم که بچه ذلیل زود سوارت کردیم این دفعه خیلی خوشت اومد و چنان فرمون رو تکون میدادی که انگار چندین سال راننده ایی.... ای جونم اما بیشتر از اینکه تو ذوق کنی مامان و بابات ذوق کردن از اینکه دخترشون بزرگ شده و درخواست چیزی می کنه از اینکه از چیزی لذت میبره از اینکه شاده و خلاصه هزاران دلیل وجود داشت تا ما هم با تو شاد بشیم خدایا این دلخوشی هامون رو ازمون نگیر
18 تير 1393

منشی تلفن خونه ما

این روزها خونه ما یک منشی تلفن داره که همه می خان فقط با اون حرف بزنن چند دقیقه ایی طول می کشه تا بیای و تلفن رو برداری و بری رو مبل بشینی و تازه یک کلمه بگی تا اون بنده خدا بفهمه که کسی گوشی رو برداشته خلاصه که نمیزاری دست به تلفن بزنیم و حتما باید خودت جواب بدی ای مادر به فدای این شیرین زبونی هات ...
18 تير 1393

من خدایی دارم....

من خدایی دارم، که در این نزدیکی‌ست… نه در آن بالاها! مهربان، خوب، قشنگ… چهره‌اش نورانیست گاه‌گاهی سخنی می‌گوید، با دل کوچک من، ساده‌تر از سخن ساده من او مرا می‌فهمد‌! او مرا می‌خواند، او مرا می‌خواهد، او همه درد مرا می‌داند… یاد او ذکر من است، در غم و در شادی چون به غم می‌نگرم، آن زمان رقص‌کنان می‌خندم… که خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من است. او خدایست که همواره مرا می‌خواهد، او مرا می‌خواند او همه درد مرا می‌داند… ...
18 تير 1393

دغدغه های تولد

کوجولوی دو ساله من کمتر از 16 روز دیگه تا دومین سالروز تولدت مونده و من از اول تیر درگیر کاراش اینکه چه تمی خوبه چی درست کنم ومهمتر از همه اینکه چی بپوشیم که با تم دخترم سازگار باشه خلاصه که مشغولیم شدید فقط حیف که تهران نشد برای اتلیه بریم واینجا نمی دونم کجا ببرمت امیدوارم که امسال هم باخوبی وخوشی بگذره و من سالیان سال در تدارک چنین روزی باشم هر چند که این روز از قبل برای من و بابا  خاطره انگیز بود خدایی خیلی قشنگه تولد دخترت مصادف باشه با سالگرد ازدواجت مرسی خدا جونم مرسی
8 تير 1393

فرشته های نگهبان کوچولوی من

سلام فرشته کوچولو چند روز پیش خونه مامانی بودیم  یک دفعه دیدیم نیستی دایی طبقه بالا رفته بود شما هم دنبالش راه افتاده بودی و حدود 15 تا پله رو تنهایی رفته بودی بالا وقتی دایی متوجت شد که دیگه رسیده بودی طبقه بالا نمی دونم چطوره با اون پاهای کوچولو این همه پله رو رفتی فقط این رو میدونم که فرشته ها مواظبت بودن شاهکار بعدیت هم این بود که صندلیت که خیلی دوسش داری رو گذاشته بودی جلوی پنجره و بیرون رو نگاه می کردی و پیشی رو صدا میزدی پنجره های خونه ما خیلی پایین هست و به همین دلیل خطرناک هنوز که قدت خیلی بلند نیست در اون حد ولی دیگه باید یک فکری براش کرد چون میگن از بچه ها هیچی بعید نیست یک وقت دیدی چیز بلندتری پیدا کردی و زبونم لال.......
3 تير 1393

بدون عنوان

سلام به دختر عزیزم این بار 7 خرداد حرکت کردیم رفتیم یزد و فردا صبح  راه افتادیم به سمت شاهرود این 11 مسافرتی بود که دخترم می رفت و از الان میشه اسمش رو گذاشت مارکوپولو تا حالا به بابا احسان  میگفتن دانشجو پروازی ولی از وقتی دخترش به دنیا اومده دیدن که نه بابا کسه دیگه ایی هم هست که با وجودی که 2 سال از زندگی پر برکتش می گذره اما 11 بار رفته مسافرت این به به نسبت دفعه های پیش که با بابا میرفتیم بیشتر موندیم چهارشنبه هم که 14 خردا بود و بابایی تعطیل بود گذری به گرگان زدیم اونم یک روزه اونجا هم خیلی خوش گذشت صرف نظر از این که کل چهارشنبه هوا بارونی بود اونم چه بارونی از جنگل های توسکستان رفتیم  که بسیار زیبا بود جای همه ...
2 تير 1393

دخترم بزرگ شده

سلام وصد تا سلامی بهاری اینقدر کامپوترمون داغون شده که حد نداره پراز ویروسه راست می گن کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره شوهر آدم کامپیوتر خونده باشه کامپیوتر درس بده اونوقت اوضاع ما این باشه به هر روی...... اینجا فقط مال دخترمه جای گله هم نیست دیروز رفته بودیم بیرون بهت گفتم رونیا مامان جای تو عقبه باید بری عقب بشینی تو هم از خدا خواسته رفتی عقب خیلی خوشت اومده بود دیگه حاضر نبودی بیای جلوی وای که چقدر هم ناز شده بودی بین دوتا صندلی نشسته بودی حیف که دوربین نبرده بودم بعد رفتیم برای دخترم اسباب بازی فکری بخریم اون چیزایی که مد نظرم بود رو پیدا نکردیم ولی یکی برات خریدم اونجا تازه دوچرخه دیده بودی وسوار شدی حالا دیگه پایین نمیو...
1 خرداد 1393

کوهپایه

نمی دونم  لب تاپ مون ویروسی شده یا مشکل از نی نی سایته با کلی مکافات تونستم وارد بشم حالا که اومدم از فرصت استفاده می کنم و سومین پست رو هم میزارم دیروز سه شنبه 23 اردیبهشت 93 تصمیم گرفتیم بریم کوهپایه سه نفری جای همگی خالی خیلی خوب بود بساط جوجه کباب هم براه رونیا هم تا تونست اب بازی کرد ...
24 ارديبهشت 1393