رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

برای موش موشکم

من......من

این روزها این کلمه من روزی هزاران بار در خونه ما شنیده میشه و البته قبل از اون گفته میشه توسط رونیا کی برق رو خاموش کنه ....من کی روشن کنه.................من کی شیر آب رو باز و بسته میکنه .....من کی در ماشین رو باز و بسته میکنه ...من (البته با سوییچ) کی در پارکینگ رو میزنه......من کی  جوراب رونیا رو میپوشه .....من و هزاران من دیگه که اگه موقع انجام اون ها یادمون بره به رونیا بدیم اون وقت که رونیا با بغض میگه... من خلاصه اوضاعی داریم ما اینم من خونه ما اخ که فدایی داری هوارتاااااااااااااااااااااااااااااااااااا اما این روزا خیلی بیشتر با خودت سرگرمی از خاله بازی خودمون گرفته تا بچه داری تازه به ...
10 شهريور 1393

اسب سواری

چند روزیه کارمون شده دنبال شیر اسب بودن به خاطر فواید زیاد اون بالاخره با هزار مکافات پیدا کردیم و به دخمری دادیم از اون روز دیگه عصرها به جای  تاب تاب میگه بریم اسب اینم عکساش که دخترم خیلی حال میکرد با اسب و اسب سواری البته ما که جرات نکردیم بهش نزدیک بشیم با اون هیبتی که داشت ...
9 شهريور 1393

ما برگشتیم

بعد از یک مسافرت طولانی حدودا یک ماهه به مشهد و شاهرود ما به اغوش گرم پدر و خانه  برگشتیم البته طولانی شدن این مسافرت بیشتر به دلیل از شیر گرفتن دخمری بود وگرنه که ما خیلی خیلی زود دلمون برای آقای پدر تنگ میشه کلی بهرها بردیم از حضور پدر و مادر و صد البته خاله و یک دونه دایی رونیا رونیا هم کلی بازی کرد با همسن و سال های 20 سال از خودش بزرگتر کلی هم پیک نیک رفتیم  3 تاش رو فقط هفته اول رفتیم که دو تاش رو بابااحسان همراهمون بود مهمونی هم رفتیم همون که گفتیم یک نی نی 20 روزه داشت دیگه از اون به بعد تا میخاستیم بریم بیرون رونیا می گفت نی نی یعنی بریم خونه نی نی شاید بچم می خاست شیر خوردن نی نی رو ببینه بلکه لذت اون روزه...
3 شهريور 1393

خدایا شکر

امروز بعد از گذشت 10روز از پروسه از شیر گرفتن به لطف خدا و کمک خاله ها و مخصوصا مامانی این مرحله از زندگی دخترم هم با خوبی و خوشی گذشت البته خوش که نبود ولی گذشت و رونیا یه جورایی مستقل شدن رو تجربه کرد و وابستگیش به من کمتر شد... خدایا شکر و اینچنین شد که دخترم دو سال و 17روز شیر خورد یعنی دردونه ما 747 روز رو در اغوش من بود و شیر میخورد و باهم عشق بازی میکردیم خدایا اون روزا رو هیچ وقت از یادم نبر قشنگیشون رو پر احساس بودنشون رو و پر از مهر بودنشون رو البته بعد از گذشتن این ده روز هنوز گاهی سراغ ممه رو میگیری و هنوز یادت نرفته ولی صبوری میکنی پریروز خونه یکی از دوستان بودیم کوچولویی 20 روزه ایی داشت که به محض اینکه شروع به شیر دادن...
20 مرداد 1393

روز چهارم

امروز سه شنبه 4 روز از زمانی که دخترم رو از شیر گرفتم می گذره و هنوز رونیا به این مسئله عادت نکرده و کماکان بهانه گیری می کنه و بد اخلاقه نمی دونم تا کی این مسئله ادامه داره خدا کنه زودتر عادت کنه تا بیشتر از این اذیت نشه هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر وابسته باشی دخترم برات سوره والعصر رو می خونم تا خدا بهت صبر بده به قول یکی از دوستان خوب عزیزش رو از دست داره و غصه داره امروز با خاله نسرین رفتی حموم ولی وقتی اومدی بیرون کلی گریه کردی و ممه می خواستی تا اینکه بالاخره خوابیدی از روز اول این رو یادم رفت بگم که با مامانی رفته بودیم بیرون و تو خونه بودی وقتی اومدم روت رو ازم برگردوندی و نگام نکردی قربون اون قهر کردنات مادر خدایا گا...
14 مرداد 1393

روزهایی که سخت می گذرند

دختر نازم از دیروز شنبه 11 مرداد 93 تصمیم گرفتیم که دخترم دیگه شیر نخوره روز سختی بود بی تابی میکردی مخصوصا که بابا احسان هم نبود یک جورایی بهانه بابا رو هم می گفتی از 8 صبخ دیگه بهت ندادم موقع ظهر هم با گریه و بغل مامانی خوابیدی ولی باز هم اذیت نشدی تا شب شب بود که دیگه گریه میکردی و می گفتی ممه اون هم با بغض با خاله نسترن و دایی رضا رفتی بیرون که تو ماشین بخوابی ولی اون چوری هم خوابت نبرد اومدن خونه این بار با خودم رفتیم بیرون ولی این جوری هم با وجود خسته گی زیاد باز هم بهانه می گرفتی و این طوری شد که مجبور شدیم شب رو بهت بدیم تا صبح امروز باز هم بهانه می گیری و با بغض سراغ ممه رو می گیری خدا کنه ای...
12 مرداد 1393