رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

برای موش موشکم

نوروز 93

یه سلام نو و تازه به همه به دختر گلم سال نو همگی مبارک باشه ارزو دارم تو این سال اسب تموم ارزوهای قشنگتون سوار بر اسب زود زود برسه به مقصد بالاخره با تلنگر خاله نسترن وقت شد بیام بنویسم تعطیلات خود را چگونه گذراندیم؟؟؟؟(یاد دوران مدرسه بخیر) خوب نوروز امسال هم مثل سال پیش رفتیم شاهرود و این بار هم بابایی مهربون زحمت بردنمون رو کشید سال تحویل ساعت 8 و خورده ایی بود بلافاصله بعد از تحویل سال بابا احسان زنگ زد و تبریک گفت  اون لحظه فقط دعا بود که می تونستم انجام بدم بعد از تحویل سال رفتیم خونه مادربزرگ اونجا همگی جمع بودن عمه طاهره عمو علی و عمه حبیبه البته عمه صدیق به خاطر کسالت مادرشوهرش نتونست بیاد و امسال ما ندیدیمشون ...
23 فروردين 1393

سفر شمال

روز 9 فروردین با عمو مهدی یکی از دوستان بابا راهی شمال شدیم از جاده کیاسر برای اولین بار بود از این جاده میرفتیم واقعا قشنگ بود هوا هم عالی بهار بهاری بود به معنای واقعی توی راه یک جا نگه داشتیم ناهار خوردیم از قضای روزگار اونجا پر بود از گوسفند و مرغ و هر انچه که رونیا علاقه داشت این بود که دوست نداشتی بریم با هزار دوز و کلک سوار ماشن شدی 50 کیلومتری رد شده بودیم از اونجا که عمو مهدی گفت موبایلش رو اونجا جا گذاشته و مجبور شدن برگردن ما هم خیلی اروم شروع به رفتن کردیم تا اونا برسن توی راه یک جای دیگه نگه داشتیم که امامزاده بود تاب داشت تو  کلی تاب بازی کردی چایی خوردیم و باز راه افتادیم حدود ساعتای 5 -6 بود که رسیدیم  ساری و بعد ...
23 فروردين 1393

چهارشنبه سوری 93

دخترکم چند روزی که اومدیم شاهرود بابایی اومد دنبالمون و با بابایی و دایی رضا اومدیم شاهرود البته بابا احسان نیومده و امسال سال تحویل پیشمون نیست (قسمت بد ماجرا) اما چهارشنبه سوری خوبی بود مثل سال های قبل بچه های دایی و دایی و محمود اقا و خانواده بودن جمعمون جمع بود فقط بابا احسان کم بود کلی چیزای خوشمزه خوردیم باقله ،اش ، سالاد الویه و...... اتیش رو هم دایی رضا و مهرداد دوست دایی بر پا کردن اما چیزی که نزاشت مثل هر سال خوش بگذرونیم مریضی زن دایی من بود که باید بره تهران بستری شه که با توجه به تعطیلات بلاتکلیف هستن خدا همه مریض ها رو این دمه عیدی شفا بده الهی امین عکسای خوشگلت هم بعدا میزارم چون اینجا نمیشه چهارشنبه سوری همگی مبارک ...
23 فروردين 1393

اخرین روز سال92

دختر من  امروز ٢٨ اسفند ٩٢ هست اخرین ساعاتسال هم به سرعت در گذرن برای همه سالی پر از شادی  سلامتی و سعادت ارزومندم و مخصوص مخصوص  برای دختر گلم اولین  دعای امسالم هم مثل  سال پیش  سلامتی رونیای عزیزم و تموم بچه ها و انسان هاست روزگار بر همه خوش سال نو مبارک  ...
28 اسفند 1392

اولین عروسی رفتن موش موشی

٢١ اسفند بنا به تقویم سایت 1 سال و هفت ماه و27 روز اولین عروسی بود که دخترم رفت البته عروسی های دیگه ایی هم شاهرود دعوت بودیم عروسی اقوام نزدیک هم بود که به دلیل دوری راه و مسافت 1500 کیلومتری نشد که بریم این شد که دیشب عروسی دوست بابایی شد اولین عروسی که طلا خانوم تشریف می برن توی راه خانوم مثل همیشه خوابیدن وقتی رسیدیم بیدارت کردم چون از صبح بهت می گفتم میخایم بریم عروسی نانای کنی این بود که وقتی بیدار شدی تا بهت گفتم رونیا عروسی و عمه شیرین سریع بیدار شدی و اصلا بد اخلاقی نکردی فقط تا یک ساعت اول تو شوک بودی که اینجا کجاست چرا همه می رقصن کلی هم نی نی دیدی اونجا اما قسمت جالبش بعد این یک ساعت بودی که دیگه می رقصیدی با بچه ها بازی ...
22 اسفند 1392

خواب

دیشف خوابم نمی برد اومدم پای اینترنت دختری و باباش لالا کرده بودن وقتی رفتم بخوابم با این صحنه مواجهه شدم فقط تا تونستم خدا رو شکر کردم که به موقع خوابم گرفت و اومدم بخوابم خدایا ممنون که هوامونو داری ...
20 اسفند 1392

سوغاتی ها

سلام به روی ماه تنها دخترم یک سری سوغاتی عمه و عمو محسن و البته بابا احسان برات اوردن که هر چند با تا خیر ولی عکسش رو برات میزارم چون سوعاتی بابا که از بندر عباس برات اورده داستان داره هاااااااااااااااااااااااا این کیف عمه شیرین سوغاتی از کیش این کفش ها رو هم عمو محسن برات از تهران خریده اینم سوغاتی بابا از زاهدان باز هم سوغاتی بابا احسان از بندر عباس اما داستان سوغاتی بابا امروز بابا داشت میرفت دانشگاه کیف سامسونتش رو برداشت رفت جلوی در  دختر من هم کیف لوازم پزشکیش رو که مثل سامسونت دسته داره رو برداشت و دنبال بابا رفت توی راهرو اینم ازدخمری     اینجوری برداشت کردیم که تا شما ...
20 اسفند 1392

بازی این روزها

اینم خاک بازی یک بازی فوق العاده جذاب برای رونیا با بیلت از طبقه پنجم خاک میریزی پایین معلوم نیست رو سر کدوم بیچاره ایی میریزه اینجا هم همون جای معروف تو هفت باغه شما یک کامیون خاک آوردی خونه اینجا هم تا بهت میگم رونیا بخند ازت عکس بگیرم اینجوری میخندی الان 9 اسفند 92 ساعت 12:30 به وقت کرمان ...
8 اسفند 1392

اولین کوتاهی مو

سلام و صد سلام به همه و البته گل دخترم امروز رفتیم ارایشگاه و برای اولین بار موهای دخترم رو کوتاه کردیم خیلی دختر ارومی بودی اصلا اذیت نکردی فقط گاهی سرت رو تکون میدادی چون روی پای من نشسته بودی توی ارایشگاه ازت عکس نگرفتم اومدیم خونه سریع ازت عکس گرفتم ان شاالله به سلامتی دخترم خیلی ناز شدی خیلی بهت میاد کلی هم اونجا ازت تعریف کردن قسمت جالبش اینجا بود که با خانوم ارایشگر و شاگردش که باهات بازی می کرد تا سرگرم باشی موقع اومدن خداحافظی می کردی و با بقیه افراد داخل ارایشگاه کاری نداشتی دختر اجتماعی من سریع دوست میشه فدات بشه مامانت جوجه خوردنی من اینم عکست تا بهت گفتم وایستا ازت عکس بگیرم سریع رفتی کنار گل ومثلا ژست گرفتی م...
8 اسفند 1392