رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

برای موش موشکم

ناگفته هایی از سفر به شاهرود

1391/8/20 14:26
426 بازدید
اشتراک گذاری

نازگلم بازم سلام

اومدم ناگفته هایی رو برات از اولین سفر تفریحیت برات بگم

دردونه مامانی اول اینکه بابا جونی جلوی قدم مبارک شما گوسفند کشتن که از همین جا ازشون خیلی تشکر میکنم حتی پول سفر هواپیما رو هم دادن تا ما زود به زود بریم پیششون ممنون بابای عزیزم

دوم اینکه خیلی ها اومدن دیدنت گلم همشون هم اولین بار بود شما رو میدیدن و چیزی که خیلی توجه شون رو جلب میکرد در نگاه اول اون مژه های ناز و بلند و فر داده خدایی شما بود ماشاالله هزار ماشاالله مامان چشم دشمنات کور

دختر قشنگم  یک چیزی که برام خیلی با ارزش بود کادویی بود که از معلم پیش دانشگاهیم  گرفتم به مناسبت تولد شما که خیلی ارزش داشت برام معلمی که 10 سال پیش معلمم بود و الان معلم دایی رضاست برای آماده شدن برا کنکور دخترم آقای منتظری 20 هزارتومن داخل پاکت داد که روش نوشته بود(عین عبارت شاید بعدا اسکن کردم خودش رو گذاشتم)

*با آرزوی عاقبت به خیری برای تمام کودکان ایران به ویژه رونیا کوچولو*

که از ایشون هم خیلی تشکر میکنم

کسان دیگه ایی هم بودن که خیلی شرمندم کردن و گل مامان بالای یک میلیون جمع کرد که 400 تومن اون رو برات گردنبند خریدیم 300 تومن هم دادیم خیریه برات گوسفند عقیقه کردن و بقیه اش هم دست نخورده هست راستی کادوی دیگه که گرفتی به جز وجهه نقد از عمه عزیز من بود یک دستبند طلا که خیلی بهت میاد مبارکت باشه کوچولوی مامان

شوهر عمه طاهره هم حرف زیبایی زد که دلم نیومد نگم برات مینویسم تا الگوی زندگیت قرار بدی عسل خانم

ایشون گفتن امیدوارم که دخترت بتونه خدمتگذار خوبی برای مردم باشه و من هم تموم سعی خودم رو میکنم تا بتونم شما رو این طور بار بیارم.

دخترم هنوز گوشات رو سوراخ نکردم خیلی میترسم همه میگفتن تا شاهرودی سوراخ کن که من نکردم چون بابایی هم میگفت نه هنوز زوده

راستی یک چیز دیگه همه میپرسن معنی اسمت چیه من میگم رونیا یعنی نورانی و روشنایی و چون دخترم روشنایی زندگی مامان وباباش شده ما هم اسمش رو گذاشتیم رونیا

گل قشنگم روز چهارشنبه 17/8/91 اولین بار وقتی مامانی (مامان بابا) موقع شیر خوردن صدات کرد و باهات حرف زد برای اولین بار برگشتی و نگاش کردی و باز دوباره به شیر خوردنت ادامه دادی خیلی زیبا بود

عزیزکم داریم کم کم به روزهایی که فهمیدم مهمون دل من شدی نزدیک میشم حس غریبی داره پارسال کجا بودی امسال کجا

وقتی نوشته های توی سایت رو مربوط به همون زمان میخونم غرق لذت میشم و پشیمون که چرا کم نوشتم کاش روز به روز و لحظه به لحظه رو برات مینوشتم ولی میدونم که نمیشد

برای همین سعی میکنم الان چیزی رو از قلم نندازم خیلی وقتت رو گرفتم مامانی

ببخش عزیزم در پناه خدا

دوست داریم من و بابا خیییییییییلی زیاد  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)