رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

برای موش موشکم

آماده کردن اتاق دخترم

سلام عزیز دلم مامانی داریم برات اتاقت رو درست میکنیم بالاخره تخت وکمدت هم رسید ولی تا اماده شدن کامل اتاق عکساشو نمیزارم عزیزکم خاله هات خیلی برات زحمت کشیدن هم یرای شما هم برای من همین طور عمو ایمان که با بابایی بیچاره شدن تا تخت و کمدت رو آوردن بالا اونم ٥ طبقه دست همگیشون درد نکنه امیدوارم که روزی با هم بتونیم زحماتشون رو جبران کنیم خاله نسترن هم حدود یک ماه ونیم پیش ما بود و امروز دیگه رفت و باز مامانی تنها شد  کلی برای اتاقت زحمت کشید و چیزای قشنگ درست کرد و ایده های قشنگ داد فقط از این خوشحالم که اینجا بود خبر خوبی شنیدیم و اونم قبولیش تو آزمون وکالت بود همونی که ازت خواسته بودم براش دعا کنی که مطمئن هستم این ...
27 ارديبهشت 1391

ورود به سه ماهه سوم

عروسکم سلام خوبی مامانی تبریک رفتیم تو سه ماهه سوم و این یعنی شمارش معکوس داره شروع میشه مامانی دیگه داره کم کم هوا گرم میشه و این گذران این روزها رو سخت میکنه ولی پایان قشتگی داره شب ها هم عزیزم سخت میگذره مامانی بغضی وقتها لگدای محکمی میزنی مثل الان که دارم می نویسم  دایی رضا میگه مثل من ورزشکاره  اخه دایی رضا والیبالیسته ولی دختر من بوکسور فعلا که تو کار بوکس و ورزشهای رزمی هستی امیدوارم همیشه همین طور پر قدرت باشی عزیز دلم مامان جون هنوز تخت و کمدت نرسیده وقتی برسه با خاله نسترن اتاقت رو درست میکنیم بعد عکساش رو برات میزارم اینم یک بوس گنده برای دختر مامان عزیزم فعلا باید برم دوست دارم خیلی زیاد ...
17 ارديبهشت 1391

انتخاب اسم

دختر خودم سلام قربونت بشم که دیگه نمیزاری مامانی شب ها بخوابه به هر پهلویی که میخوابم جنابعالی به همون جا لگد میزنی که مجبور میشم جابجا بشم و دوباره آش همون و کاسه همان ولی دلبرکم این کارات هم قشنگه تازه بابایی هم شبا باهات صحبت میکنه بهت میگه بخواب الان شبه داره آموزش شب و روز رو بهت میده عزیزکم یک قران سر گرفتم که این جوری که حساب کردم اگه روزی یک حزب بخونم با توجه به تاریخ تولدت که حدودا ٢١/٥/٩١ هست ان شاالله تموم میشه حالا میرسیم به اسم مامان جون سه تا اسم برات انتخاب کردیم(ترنم پیشنهاد مامانی،مارال پیشنهاد بابایی، یاسمین پیشنهاد خاله ها و البته دایی رضا،) با سه تا اسم صدات کردیم قرار بود با هر کدوم که عکس العمل نشون بدی اسمت ...
6 ارديبهشت 1391

دلنوشته های مادرانه

عزیز مامان سلام میدونم که دیگه حالا صداها رو میشنوی و حتی واکنش نشون میدی چند روز پیش رفته بودیم دنبال تخت و کمد برای شما که یک ماشین بوق بلندی زد دختر من هم همون جا تکون خورد قربونش برم ترسید دیگه نترسی مامان من همیشه پیشت هستم قول میدم امروز صبح هم خیلی تکون میخوردی فهمیدم که گرسنه هستی بلند شدم چند دفیفه رو تخت نشستم اول اروم شدی بعد دیدی این مامان تنبل قصد رفتن نداره دوباره شروع کردی به تکون خوردن که منم سریع پاشودم و صبحانه خوردم عزیزکم این رو هم بگم که دارم چند روزی برات کتاب داستان میخونم تا صدای مامانی رو قشنگ بشنوی و باهاش ارامش بگیری دختر مامان داریم دنبال تخت و کمد برات میگردیم احتمالا تا فردا برات میخریم چون از یک...
23 فروردين 1391

ازمایش غربالگری سه ماهه دوم و اولین تکون دخترم

دختر عزیزم سلام سال نویی خوش میگذره؟ امیدوارم این سال جدید برات سال خوب وخوشی باشه و صد سال بهار رو تجربه کنی دخمری ازمایش غربالگری رو هم ٢٤ اسفند دادم چون نزدیک عید بود سریع جوابش اماده شد و چون خورد به تعطیلات نوروز مجبور بودم صبر کنم تا پنجم که دکترم میومد مطب                                      دختر من تکون خورد                         &n...
17 فروردين 1391

عید 1391

سلام دختر مامانی عید شما مبارک صد سال به این سالها کوچولوی من امیدوارم سال جدید برات سالی پر از شادی و نشاط باشه و سالم و سلامت به دنیا پا بزاری و زندگیمون رو شاد تر کنی اینم عکس سفره هفت سین مامان   ...
3 فروردين 1391

هوس های حاملگی

سلام نی نی خودم جیگری چند روز پیش مامانیت هوس انار کرده بود شاید هم تو بودی که انار میخاستی ناقلا ، با بابایی و خاله نسرین رفتیم بیرون دنبال انار، حالا مگه انار پیدا میشد تو اسفند تمام مغازه دارها خندشون گرفته بود بابایی رو هم مسخره کردن میگفتن الان دیگه درختش هم نیست چه برسه به میوش اما مامانی کم نیاورد یادم اومد مغازه ایی هست که آب انار داره گفتم حتما اون داره و بله داشت ولی از نوع یخ زدش بازم بهتر از هیچی بود ولی این هوسه به طور کامل رفع نشده دلم از اون انارهای قرمز شیرین و دونه درشت میخاد که خیلی هم باشه البته هوس خوردن ترشی هم که همچنان پا بر جاست از قره قروت گرفته تا لواشک تمبر هندی و غیره...   امسال کولاک کردم با خوردن م...
18 اسفند 1390

ویزیت ها

       کوچولوی من   من تا الان ٤ بار رفتم دکتر. بار اول که هنوز شما نبودی که برای ازمایشات قبل از بارداری بود حدودا اوایل مهرما ٩٠ بود                         بار دوم بعد از اومدن از شاهرود بود که برای تایید حاملگی رفتم که البته چون دکتر خودم مسافرت بودجایی دیگه رفتم                                 بار سوم هفته بعدش بود ٤/١٠/٩٠...
22 آذر 1390